Friday, June 18, 2021

-------------- موسیقی ناب راهی‌ست به سوی ایمان -----------

يادداشتهايي به زبان ساده براي دوست ناشناس و نماینده نسل جوان آلاله .

  در این یادداشتها استاد غریب نكات آموزشی ظريفي را برای جوانان مطرح می کنند.

به آلاله ،دوست ناديده و ناشناخته‌ام !

 آلاله چه کسی باید به این جوان هنرجو بگوید: فرزند جوان! که یک جهان شور زندگی با خود داری،تو از راه موسیقی می‌توانی اصالت و عظمت حیات را بشناسی و آن را جاودانه کنی.کنسرتو پیانو راخمانینف،راهی است برای رفتن انسان به راه ازلی پروردگار.راهی است به سوی ایمان.تو با پیش رفتن در این راه می‌توانی با دشواری ها و خشونت ‌ها ظرافت و زیبائی‌های هستی یکی بشوی .چرا که خود آفریننده آن هم ،در لحظه‌های آفرینش آن با کل هستی یکی بوده است.بله....جوان پرشور! باز هم باید به تو بگویم تو به معلم نیاز داری.معلمی که علاوه بر آموزش در تخصص ساز،جرقه آفرینش زیبائی را در درونت برافروزد.این معلم را تو خودت باید پیدا کنی.البته باید به جائی برسی که بخواهی و این خواستن دانش،آگاهی و جستجو می‌طلبد.هنر،به ویژه موسیقی آن زمان جان و واقعیت پیدا می کند ،که به قله برسد و با هستی یکی بشود،شاید اگر جرات کنیم بتوانیم بگوئیم خدائی بشود.اینگونه هنر است که می‌سازد زندگی را،وجود را و انسان را.مطمئن باش آلاله تا روزی که موسیقی‌دان به این آگاهی به این شور ایمان نرسیده ،آنچه از او به ظهور می‌رسد،همین خرده‌پاها،بازیچه‌ها و سرگرمی‌ها است.این نوع موسیقی سبک هم البته هست و با بلیط‌‌‌های گران روی صحنه راه می‌یابد 


  .

اما آنچه که زندگی و فرهنگ می‌آفریند و در تمام زمانه‌ها جاری است آن هنر به قله رسیده است.آن آتش است که در منطق‌الطیر عطار،سیمرغ می شود و باز همان آتش است که با قلم حماسه سرای بزرگ طوس قهرمان می‌آفریند.ببین آلاله !غربی‌ها موسیقی دارند ما ادبیات داریم.آنها سمفونی نهم بتهوون را دارند،ما دیوان شمس جلال‌الدین محمد بلخی.راه یکی است.هر دو به سوی مبداء به سوی ایمان به سوی هستی و ابدیت.بعد از تمام اینها ،به روی صحنه آوردن آثار بزرگ موسیقی جهان برای آشنائی مردم و به ویژه ارتباط موسیقی‌دانهای جوان با موسیقی دنیاست.

برای این کار و سازمان دادن یک ارکستر سمفونیک کامل و مجهز باز هم نیازمند ،نوازندگان ماهر و متخصص هستیم.البته نه آن نوازنده‌ای که نمی‌داند گام چیست و اگر هم بداند به صورتی ناقص و ناشناخته است .

نوازنده‌ای که می‌خواهد سولوی کلارینت در سوئیت شهرزاد ریمسکی کورساکف را در ارکستر بنوازد،لازم است در حد بالای تکنیک نوازندگی و شعور موسیقی باشد.ما در میان همین موسیقیدان‌هایی که در گذشته مانند امروز شما،جوان و جوستجوگر بودند،نوازندگانی در سطح جهانی داریم که بعضی از آنها در خارج از ایران فعالیت دارند و بعضی در همین کشور خودمان هستند.ولی به سبب بعضی ناراحتی‌ها ،احتمالا ضعفهای جسمانی (که مانع ادامه نوازندگی در سازهای بادی است) یا مشکلات زیستی دیگر،کارشان را به آهنگسازی برای انواع فیلم و سریال یا انواع فعالیتهای دیگر تغییر داده‌اند.در نتیجه ارکستر سمفونیک ما از شرکت و همکاری این نوازندگان بزرگ جهانی محروم است رهبر ارکستر باید با هزار خون‌دل جست‌ و جو کند ،تا بتواند آثاری سبک و آسان پیدا کرده که اجرای آنها در توان نوازندگان ضعیف و بی تخصص باشد.

 اگر موسیقی صحیح،علمی و هماهنگ با جهان علم و هنر می‌خواهیم باید به آموزش تخصصی موسیقی توجه بیشتری داشته باشیم.

خوب آلاله دوست نادیده و ناشناخته‌ام ،به نظر تو بهتر نیست کلی گوئی را کمتر کنیم .کمی هم به روش کار علمی و تکنیک صحیح بپردازیم.گفتگو درباره فلسفه هنر و موسیقی لازم است ولی نه برای جوانی که با شور و شوق در اوایل راه فراگیری علوم موسیقی است.ما جوانهائی داریم که در زمینه آهنگسازی کارهایی می‌کنند .این جوان‌ها استعداد لازم را دارند شور و شوق پیشرفت در جهان موسیقی را هم دارند اما آگاهی و دانش آنها ،برای کار آهنگسازی کافی به نظر نمی‌رسد.چه باید کرد؟به طور مسلم در اینجا هم موضوع معلم و آموزش مطرح می‌شود.اما کدام معلم؟و چگونه آموزشی؟آنگونه معلم که می‌تواند یا توانسته است نوازنده‌ هورن (که اکنون خودش استاد بزرگ این سازاست)پرورش بدهد.او،یعنی آن معلم هورن ،آن کسی بود که با فلسفه هنر و موسیقی،موسیقی‌دان ساخت.

برای کار آهنگسازی پیش از هر نوع درس و آموزش،نواختن یک ساز (زهی یا بادی)در حد تخصص لازم است و بعد ساز دوم و در کل آشنائی کامل با پیانو.فراگیری دروس هارمونی –فوگ-در کنار اینها درسهای سازشناسی ارکستراسیون،تاریخ و فرم موسیقی و برخی دروس دیگر .

البته آگاهی لازم در زمینه ادبیات،تاریخ،و زیبائی‌شناسی‌،زیربنای کار است.وقتی آهنگساز می‌خواهد روی یک شعر،یا سرود یا ترانه‌هائی موسیقی بگذارد ،باید به فن تلفیق شعر و موسیقی آگاهی داشته باشد و باید بداند واژه‌ها و کلمات را چگونه بر نتهای موسیقی قرار بدهد که آن سرود یا ترانه ،به راحتی و با استحکام خوانده شود.در غیر این‌صورت سرودها یا ترانه‌هائی ساخته می‌‌شوند که فاقد زیبائی و استحکام در بیان هستند.پس لازم است که ادبیات هم بدانند .وقتی گفته می‌شود نواختن یک ساز در حد تخصص یعنی چه؟

یعنی اینکه هنر‌جو برای اینکه بتواند در حد یک نوازنده دوم در ارکستر سمفونیک شرکت کند،دست کم باید مدت شش سال (برای سازهای بادی )و (برای سازهای زهی بیشتر) نزد معلم متخصص و ماهر کار کند .

نمی‌توانیم یک هنرجوی ویلن را بعد از سه یا چهار سال کار،از کلاس درس ویلن برداریم ببریم به عنوان نوازنده در ردیف ویلن‌ها بنشانیم.یا بدتر،از این نوازنده به عنوان معلم و آموزنده استفاده کنیم!!؟

البته می شود ولی نتیجه‌اش،بعضی از همین ارکسترها و همین آموزشگاه‌های موجود است که می‌بینیم.به این مسئله باید توجه داشت ،که هنر آفرینی با زیستن در رفاه و تجمل جور در نمی‌آید لطفا به زندگی موسیقیدان‌ها و هنرمندان بزرگ جهان دقت کن ،می بینی آنها در دوران هنرجوئی و راهروی در طریقه آموختن ،گرفتار چه مشکلات و دشواریهای زیستی بوده‌اند.

آلاله !یک مسئله بسیار در خور توجه اینست :ما بعد از شصت هفتاد سال کار در زمینه آموزش و گسترش موسیقی علمی،هنوز سمفونی ششم بتهوون و ترانه عامیانه‌ی باباکرم ،این هردو را موسیقی می‌نامیم.درست مثل اینکه ،منطق‌الطیر عطار نیشابوری و شعر شوخی و طنز یک روزنامه فکاهی ،هر دو را ادبیات بنامیم.

 در ادبیات،این اندیشه پدیدار نمی‌شود.چرا که در این بیان هنری، سنتی هزارساله داریم.می فهمیم و می‌دانیم چه می‌خواهیم و چه می‌گوئیم .ولی در موسیقی علمی ،هنوز به زمان و پرورش صحیح ،آموزش بایسته و پیوسته نیاز هست.

بله در موسیقی اصیل ایرانی ،ما سنت‌های از چند قرن داریم .اما این موسیقی در همان حد اصالتش گاه آنقدر بالا،ذهنی و دور از دسترس است که دستیابی به آنها ،کاری دشوار ،مستلزم یک عمر تلاش و اندیشه است و گاه آنقدر سبک و مبتذل که در سر هر کوچه و بازار یک دکه برای فروش هزار هزار آن باز شده است.

آلاله!موضوع موسیقی اصیل ایرانی ،بحثی پیچیده و فلسفی است ،من که خودم تا اندازه‌ای با نواختن آوازهای ایرانی آشنا هستم .شاید در آینده و در فرصتی مناسب نظر خودم را درباره‌ی آن برایت شرح دهم .

 

11مرداد 1378

غلامحسین غریب

 

 

Tuesday, June 15, 2021

Ensemble de saxophones Squillante

 


Nicolas Baldeyrou : Carmen Fantaisie


 

قهرمان کوه از مجموعه شعر استاد غریب


 

قهرمان کوه

روزی آخر بشکند معیارهای شهر یخ

آن زمان دیگر زمان آتش است .

 من در آن روز پُر از راز و پُر از گفتارها

بانگ آتش می زنم بر این یخین دیوارها

***

وه چه پوسیده است این افسانه ی دنیای روح

هم چه بیهوده است ، خواندن مرثیه ، در سوگ کوه

قهرمان کوه است ، این کوه بلند سر به ابر

شعر تاریخ است این صخره که ، گه گه ضربه می کوبد به طبل

طبل ها ! هی طبل ها !

 شب دیر شد

یخ در زمین جاگیر شد .

 اهرمن ، با چشمهای زرد ، بیش از هر زمان ، بیشرم و ترس انگیز شد

شاپرک ، با بالهای آتشین ، در کوچه های شهر یخ ،

سر گشته و درگیر شد .

 ***

طبل ها ! هی طبل ها !

 از چه خاموشید ، در این صبح بی بانگ خروس !

 از چه خاموشند سورناهای جان

از چه می کاوند ، در این مرده ریگ باستان ، در جستجوی قهرمان

قهرمان اینجاست ، در پس کوچه های شهر یخ

طبل ها ! هی طبل ها !

 شب چه تاریک است و سرد

شاپرک را زود بیدارش کنید

از رحیل قهرمان خویش آگاهش کنید .

 صخره غلطان آمده از کوههای دور سخت

آتش آورده برای شاپرک ، تا گرم گردد بالهایش ،

بر پرد تا آسمان شهرِجان .

 طبل ها ! هی طبل ها !

 شاپرک تنهاست در یخ زار زیست

هیچ کس او را نمی داند که کیست

او سمرقند است ، در افسانه ها ، قایق مست است در امواج اقیانوس ها

او پیام مِهروَرزان است در این سرزمین

شعله ای از آتش جان است در این خاک سرما آفرین .

 بیم دارم من که سرما سرد و خاموشش کند .

 ***

طبل ها یکباره کوبیدند :

 ببرها در جنگل جان سخت غریدند :

 هی ... شهر یخ زار !

 این صدای قهرمان- کوه است .

 بانگ صخره ی آتش دل ، آتش زبان ، آتشین خوی است .

 او که در گرمای مِهر شاپرک هر روز و هر شب بر دل کهسارها آتش می افروزد

او که با ضرب کلنگ و دیلم تاریخ

پیام عارفان و قهرمانان را

به نام یاد بودی از زمان یخ ، به قلب سنگ می کوبد .

 ***

 
هی ... شهر یخ زار !

 این صدای قهرمان-کوه است .

 ولی این را تو می دانی و خیلی خوب می دانی که کوه قهرمان هرگز نمی لرزد

چرا ... تب می کند .

 تب از شرار جنگلی که در درونش ، روز و شب آتش می افروزد .

 شاپرک باید در این جنگل بسوزد . کوه گردد ، سخت و سوزان

و همین سان آتشین بال ، آتشین تن ، آتشین گفتار .

 ***

طبل ها ! هی طبل ها !

 چه شب تاریک و سرد و زشت و نامردی است .

 نی لبک مرده ، و چوپان یخ زده

گوسفندان ، در میان دشت یخ ویلان و سرگردان

چه باید کرد ؟

ای دُهل ها ! ای دُهل ها !

 طبل ها افسون شدند

طبل های بی فغان خفته در یخ ، از جهان زندگی بیرون شدند .

 مرده اند این طبل ها ، یخ بسته اند این طبل ها

***

در درون قهرمان- کوه بلند .

یک دُهل ، یک بند می کوبد و می خواند پیام آن یَل افسانه ها ، گرشاسب جاوید را

شاید این بانگ دُهل ، بانگی است از موسیقی شهر ازل .

شهر زیبایی ، دیار سروری ، شهر خدا

***

ای دُهل فریاد کن !

با صدای شب شکن ، از قهرمان ها یاد کن

در پس دیوار ایوان بلند ،

آن پریزاد در آتش خفته را بیدار کن . با او بگو :

قهرمان- کوه ایستاده بر لب بَحر فنا

***

با او بگو : کوه بسیار است در این سرزمین یخ زده

اما ...

کوههایی سرد ، بی آتش و بی رنگ غرور

آهوان دشت بیمارند ، کبکان خفته در برف طلا .

قُمریان سردند و افسرده ولی پُر ادعا

اما ...

در همین دنیای یخ ، در میان کوههای تن بلور بی غرور

یک پری ، بی نام ، بی آوازه ، بی برف طلا

شعله ور گشته ، پیام آورده از شهر خدا

ای دُهل آیا تو هم یخ بسته ای ؟

کو صدایت ؟ بانگ فریادت کجاست ؟

آتش تند جهانسوز پریزادت کجاست ؟

ای دُهل فریاد کن !

آتشی نو ، از جهان نوتری بنیاد کن

ای دُهل بانگی بزن بر بام ایوان بلند

شاپرک را زود تر بیدار کن . با او بگو :

پَر بکش بر کوهها ، بال زن بر صخره ها .

آتش اکنون شعله ور گشته درون کوهسار قهرمان

***

پریزاد ! جهانسوز !

بیا تا بسپاریم ، بر اقلیم زمین قول خدا را

بیا تا بنگاریم ، بر این نامه و دفتر

شرر یخ زده ی شعر فنا را

نه صدایی ز دُهل مانده در این یخ

نه نشانی ز قد و قامت شیرین

و نه انگیزه و شوری که زند تیشه به کهسار

 

پریزاد ! بیا آتش نو شعله ی آتشکده ی مِهر

در این خانه سرما زده ی ، یخ در و پیکر

بسازیم ، اجاقی که به جوش آورد این دیگ درون را

که روشن کند آن کوره ی اسرار جنون را

 

به ببین ای دل غافل !

که افسون زمانه

چه بیداد بر افکند ، در این دشت

نه ببری ، نه پلنگی ، نه تیری ز تفنگی ، همه روباه

***

یک شاپرک با نقش و رنگ بال خود

با سینه پر رمز و پر اسرار خود

بنشسته بر دامان کوه قهرمان

می خواند آوازی زشهر آشنایی

کوه بلند قهرمان ، آواز او را می برد ، در شهر پر اسرار جان

آنجا پریزاد زمان ، معمار ملک عاشقان ، افروخته آتش ز خون سبز خود

می پاشد آنرا بر رخ سرد زمین و کوه و صحرا

***

آتش خون پریان ، می شکند قله ی یخ های زمان

گرم شود . سبز شود . غنچه کند ، باغ جهان

بشکند آن نرگس نوروز ، دگر باره پشت یخ و سرما

***

جهانسوز ! پریزاد !

بیا شعله ی آتشگه میعاد !

زمستان گذران است . نویدی ز بهاران در افق برق زنان است .

کنون مرغ زمستان نگران است :

چه پیش آیدش این فصل سرما  ......

 اثر زنده یاد استاد غلامحسین غریب سال 1370