Thursday, June 23, 2022

-------- نود و نهمین زادروز غلامحسین غریب گرامی باد --------

«تیغستان»

به سوی جنون می روی؟

درود مرا نیز همراه ببر

بگو که این روستای آتش گرفته از هم از پس دیوارهای عدم

سر کشیده است.

بگو که من این ساخته و پرداخته‌ی آشوب را ،

که تا دم صبح مرگ شعله خواهد کشید باید بسوی تو بفرستم.

جنون قشنگم؟

جنون آزادی بخش ؟

این فراری دنیای هوشیاران را بپذیر .

 من خوب می دانم آن پایگاه بلند ،

که آسمانها هم در پیشگاهش به خاک افتاده‌اند ،

از دسترس من بسی دور افتاده است .

می‌دانم که باید چندین عمر بسوزم و به باد بروم ،

با غبار جسم آلوده ،

خط فراموشی بر این تنگنای زندگانی نام بکشم ،

تا بر تو دسترسی یابم.

عمریست که در روی این تیغستان بی‌انتها گام بر‌می‌دارم .

من موجود تیغ‌ زاری بوده‌ام .

یک تیغ خشک بیابانی ،

تیغ ناشناخته‌ای بودم،

که پس از آتش سوزی هولناک جنگلهای انبوه ،

در دامن یک تیغزار روئیده بودم.

ولی چه بی‌جا و دردناک بود آرزوهای تیغی که می‌خواست با آدمها زندگی کند .

خودش را در جهان محدود و آرام آنها گم سازد،

و هیچکس به او نگوید :

 «تو تیغ هستی» در این دنیای آرام جایی برایت نیست.

....................

چگونه می شد تیغستان را از یاد برد؛

در حالی که هر جنبش ،هر نگاه ،هر کلام

راز بیگانگی را در گوش فرو می خواند.

ولی روزی این تیغ به آرزوی خام خود خندید .

آرزوئی که می‌خواست او را در شمار بردگان بکشد،

و تسلیم زنجیر گرانی سازد،

که آدمها از ناتوانی خود ساخته بودند تا بدان درآویزند

.....................

چه توان فرساست زندگانی یک تیغ وحشی در انبوه اسرا.

تیغ آزاد،

آزاد از زنجیرها

از طوقهای گرانبهای فریبا؛

که بشر با تاریخش، با تمدنش ، برای خود ساخته است ،

در پهنای نیزار ،همسر عصیانهای بزرگ بود.

فرمانروای پرشور دنیایی تهی از زنجیر

آنجا جنون حاکم بود و قانون محکوم

درود بر آن تیغستان ،

بر آن سرزمین دور افتاده‌ی غوغایی

برای این است که فریاد‌های جنون و بانگهای عصیان ،

روانهای سرکش و آتش افکن ،

که هر یک خدائی و جهانی در خود نهفته دارند؛

از بستانهای سرسبز شما ای بردگان اسیر ؟

از کشتزاران فرح‌انگیز شما رو می گردانند.

این بهار زیبا

این بستان بزرگ که بر بالایش جمجمه ی پوسیده وحشت فرمانرواست،

در خور زیست پرندگان وحشی نیست .

 

بر گرفته از کتاب شکست حماسه اثر زنده یاد غلامحسین غریب۱۳۳۱


 

Thursday, March 17, 2022

نامه های مرتضی حنانه برای دوست دیرینه اش غلامحسین غریب

غریب عزیز من

آخرین نگاه ترا با خود آورده‌ام با او به یاد تو چه سرزمین‌های غریب را پیموده‌ایم و چه افسانه‌های گمشده را که یافته‌ایم ساربانم را جای گذاشته‌ام و نگاهش را دزدیده ام می‌ترسم چون که اشکهایم آن را خواهند ریخت .اما این اشکها می کوشند می‌جنگند و کور می‌کنند تا نگاهی اینگونه را در اعماق دیدگان مدفون سازند.ساعتی است حرکت کرده‌ام هنوز سفیدی خیره کننده البرز کوه به چشم می خورد آیا آنها را بار دگر خواهم دید؟

                                                                    مرتضی حنانه رُم دسامبر1955 

.............................................................

غریب عزیز من

در این تنهائی طاقت‌فرسا با یاد که جز عشق و دوست می‌توانم زندگی کنم؟ماتم زده خودت را دریاب ، بندهای زبانت را بگشای بگذار دَم های گرم و نوید دهنده‌ات باردگر دل این شب مانده‌های بیابان‌ها را امیدوار سازد.

آیا گمان می‌کنی شیرینی و درد سخت را درک نخواهم کرد؟پس چگونه با کلام گرمت دل طوطی‌ها‌ی دست آموز را شکسته و نی های سرد بیابانی را وادار به نالیدن نموده‌ام و آنها هم داستانهای قرون گذشته خود را برایم بازخواندند؟

خیال شبگردم عنان از کفم ربوده هم اکنون در کوی تست با یاد تو با یاد عید باستانیت اشکها خواهم ریخت.

دیشب با نگاه تو آتش مقدس چهارشنبه آخر سال را در جنگل‌های روم برافروختم و خشم خدایان معابد روم را بر انگیختم .اگر بدانی که جنگل‌های روم چگونه آتش مهر پرستان را استقبال کردند برگهای چرب و خشکشان را در رهگذر حرارت زندگی بخشش نهادند و تا دم واپسین از سوختن امتناع نکردند.

به یاد تو و عید باستانی نوروز

مرتضی حنانه رُم 1955

برگرفته از یادنامه مرتضی حنانه به کوشش شهین حنانه