«تیغستان»
به سوی جنون می روی؟
درود مرا نیز همراه ببر
بگو که این روستای آتش گرفته از هم از پس دیوارهای عدم
سر کشیده است.
بگو که من این ساخته و پرداختهی آشوب را ،
که تا دم صبح مرگ شعله خواهد کشید باید بسوی تو بفرستم.
جنون قشنگم؟
جنون آزادی بخش ؟
این فراری دنیای هوشیاران را بپذیر .
من خوب می دانم آن پایگاه بلند ،
که آسمانها هم در پیشگاهش به خاک افتادهاند ،
از دسترس من بسی دور افتاده است .
میدانم که باید چندین عمر بسوزم و به باد بروم ،
با غبار جسم آلوده ،
خط فراموشی بر این تنگنای زندگانی نام بکشم ،
تا بر تو دسترسی یابم.
عمریست که در روی این تیغستان بیانتها گام برمیدارم .
من موجود تیغ زاری بودهام .
یک تیغ خشک بیابانی ،
تیغ ناشناختهای بودم،
که پس از آتش سوزی هولناک جنگلهای انبوه ،
در دامن یک تیغزار روئیده بودم.
ولی چه بیجا و دردناک بود آرزوهای تیغی که میخواست با آدمها زندگی کند .
خودش را در جهان محدود و آرام آنها گم سازد،
و هیچکس به او نگوید :
«تو تیغ هستی» در این دنیای آرام جایی برایت نیست.
....................
چگونه می شد تیغستان را از یاد برد؛
در حالی که هر جنبش ،هر نگاه ،هر کلام
راز بیگانگی را در گوش فرو می خواند.
ولی روزی این تیغ به آرزوی خام خود خندید .
آرزوئی که میخواست او را در شمار بردگان بکشد،
و تسلیم زنجیر گرانی سازد،
که آدمها از ناتوانی خود ساخته بودند تا بدان درآویزند
.....................
چه توان فرساست زندگانی یک تیغ وحشی در انبوه اسرا.
تیغ آزاد،
آزاد از زنجیرها
از طوقهای گرانبهای فریبا؛
که بشر با تاریخش، با تمدنش ، برای خود ساخته است ،
در پهنای نیزار ،همسر عصیانهای بزرگ بود.
فرمانروای پرشور دنیایی تهی از زنجیر
آنجا جنون حاکم بود و قانون محکوم
درود بر آن تیغستان ،
بر آن سرزمین دور افتادهی غوغایی
برای این است که فریادهای جنون و بانگهای عصیان ،
روانهای سرکش و آتش افکن ،
که هر یک خدائی و جهانی در خود نهفته دارند؛
از بستانهای سرسبز شما ای بردگان اسیر ؟
از کشتزاران فرحانگیز شما رو می گردانند.
این بهار زیبا
این بستان بزرگ که بر بالایش جمجمه ی پوسیده وحشت فرمانرواست،
در خور زیست پرندگان وحشی نیست .
بر گرفته از کتاب شکست حماسه اثر زنده یاد غلامحسین غریب۱۳۳۱