Thursday, March 17, 2022

نامه های مرتضی حنانه برای دوست دیرینه اش غلامحسین غریب

غریب عزیز من

آخرین نگاه ترا با خود آورده‌ام با او به یاد تو چه سرزمین‌های غریب را پیموده‌ایم و چه افسانه‌های گمشده را که یافته‌ایم ساربانم را جای گذاشته‌ام و نگاهش را دزدیده ام می‌ترسم چون که اشکهایم آن را خواهند ریخت .اما این اشکها می کوشند می‌جنگند و کور می‌کنند تا نگاهی اینگونه را در اعماق دیدگان مدفون سازند.ساعتی است حرکت کرده‌ام هنوز سفیدی خیره کننده البرز کوه به چشم می خورد آیا آنها را بار دگر خواهم دید؟

                                                                    مرتضی حنانه رُم دسامبر1955 

.............................................................

غریب عزیز من

در این تنهائی طاقت‌فرسا با یاد که جز عشق و دوست می‌توانم زندگی کنم؟ماتم زده خودت را دریاب ، بندهای زبانت را بگشای بگذار دَم های گرم و نوید دهنده‌ات باردگر دل این شب مانده‌های بیابان‌ها را امیدوار سازد.

آیا گمان می‌کنی شیرینی و درد سخت را درک نخواهم کرد؟پس چگونه با کلام گرمت دل طوطی‌ها‌ی دست آموز را شکسته و نی های سرد بیابانی را وادار به نالیدن نموده‌ام و آنها هم داستانهای قرون گذشته خود را برایم بازخواندند؟

خیال شبگردم عنان از کفم ربوده هم اکنون در کوی تست با یاد تو با یاد عید باستانیت اشکها خواهم ریخت.

دیشب با نگاه تو آتش مقدس چهارشنبه آخر سال را در جنگل‌های روم برافروختم و خشم خدایان معابد روم را بر انگیختم .اگر بدانی که جنگل‌های روم چگونه آتش مهر پرستان را استقبال کردند برگهای چرب و خشکشان را در رهگذر حرارت زندگی بخشش نهادند و تا دم واپسین از سوختن امتناع نکردند.

به یاد تو و عید باستانی نوروز

مرتضی حنانه رُم 1955

برگرفته از یادنامه مرتضی حنانه به کوشش شهین حنانه