Thursday, July 13, 2017

برگرفته از داستان ساربان اثر غلامحسین غریب 1325 و چاپ مجدد 1380


شهر زندگی در خواب بود،زنجیرها را بسته بودند.رنگرزها جولان می دادند،همه قلم موها را در دست گرفته و هر جایی که یک ذره سفیدی پیدا بود فوراً رویش را سیاه می کردند.ضمناً اگر به بعضی ساربان هایی هم که در آن موقع مخفیانه می خواستند از شهر زندگی عبور کنند می رسیدند،با خطها و ته رنگهایشان او را هم سیاه می کردند.
این عمل از روی غرض بود،چون فقط ساربان ها بودند که رنگرزها را می شناختند و هر وقت آنها هوای تفنن به سرشان می زد می خواستند رنگها را با هم مخلوط کنند ساربان های هوشیار قبلاً مردم شهر زندگی را خبردار می کردند.بودند تک و توک ساربان هایی که رنگرزها سیاهشان کرده و آنها را در سوراخ و سنبه های شهر زندگی انداخته بودند،اما این یکی از آنها نبود.
خودشان می دانستند که مراد ساربان چندان از آنها حساب نمی برد.ولی وقتی شنید مرجان با سورچی ها فرار کرده است فهمید که باز رنگرزها شوخی شان گل کرده و پایشان را توی کفش او کرده اند.
از آن به بعد به هر کاری دست می زد فوراً سر می رسیدند و با قلم مو شکسته هاشان هر چه رنگ سیاه بود اطرافش پخش می کردند.
مجموعه ساربان/ غریب/نشر قصیده 1380