تمام فصلهای سال بهار است
از
بهار گفتن، زیباست. بهار را همه دوست دارند. همه اسم بهار که میآید، خوش و خرامان
میشوند. از بهار گفتن، شهامت نمیخواهد.
در
بهار ماندن، سخت است. روزها سرد و تیره باشد و تو بهاری بمانی، آسان نیست. سوز به
چهره خوردن و دل گرم نگه داشتن، کار هر کسی نیست.
بهار
فصل قشنگی است. حتی برای مردی که در آغاز تابستان به دنیا می آید. در جهانی که آنقدر
که دلش میخواهد بهاری نیست. آن قدر که میخواهد زنده نیست، آن قدر که دوست میدارد
پرتپش نیست.
برای
مردی که بهار را برای همه فصلها میخواهد، چاره ای جز جنگیدن نیست. حتی اگر در
قالب خروس جنگی باشد. حتی اگر فریادش برای خوگرفتگان فصلهای سرد، گوشخراش به نظر
بیاید. مرد به خود میگوید آرام تر نعره بزن وحشی. اما دل وحشیاش خاموش که
نمیشود.
جنگیدن
زخم دارد، جنگیدن درد دارد. اما شیرخفته جنگ را معنای تازه میکند. تفنگش، خنده
شیرین یار میشود و فشنگش، بوسهای از مهر و دوستی. برای بهاری کردن فصلها، حماسهای
از سرود مهر و زیبایی لازم است. حماسهای کشنده در سینهی مردی که هنوز به فکر
بهار است.
در فصلهایی
که هیچ نشان از بهار ندارند، مردی بود که به سردی و مرگ خو نکرد. مردی که هنوز حرف
برای گفتن داشت. مهم نیست که پای تیرک افتخارات نامش را هلهله میکنند یا بر برگهای
پوسیدهی تاریخ نامش را مینویسند. مهم عشق نامهای است که در برگهای باغ
خدا نوشته شده و هیچوقت زردی خزان، سبزیاش را نابود نمیکند.
عقابی
که گریه میکند، نشکسته. هنوز صدایش آنقدر با قدرت و ماندگار است که بگوید بیهوده
قار نزن کلاغ!
سرانجام
روزی همهی فصلها، بهار میشود.
گیتی
صفرزاده
تیر ماه 1393
تیر ماه 1393