علیرضا میرعلینقی- من اینجا باید به یک مطلبی اشاره کنم که شاید برای خاطرات و
احساسات شما کمی سنگین باشد، با توجه به دوستیای که با غلامحسین غریب داشتید، وقتش
است که شما از رابطهتان با غریب بگویید و عمق ارتباطی که خودم هم شاهدش بودم. غریب،
واقعاً ناشناخته هم ماند و کمتر کسی دربارهاش مطلبی نوشت. چه آنهایی که میتوانستند
دربارهاش توضیح بیشتری بدهند و اکثرشان هم فوت کردند و اینهایی هم که ماندند گویا
فرصتی نکردند بنویسند. اولین کسی هستید که من دربارة غریب از او سؤال میکنم و میل
دارم با همان دقتی که موسیقیتان را مینویسید پرتره این دوست را که مدت زیادی هم نیست
از بین ما رفته،برای ما ترسیم کنید.
- بله تا جایی که بتوانم با
کمال میل میگویم. غریب یک شخصیتی داشت که میشود گفت از بعضی جهات دارای تناقضاتی
بود و این تناقضات عکسالعملهای متناقضی روی دیگران میگذاشت و این را میخواهم بگویم
که کسانی هستند که خیلی دوستش داشتند و کسانی هم هستند که از ایشان بدشان میآمد. اولاً
بخشی از اینها به خاطر مسائل هنرستان بود. (وقتی میگویم «تناقض» خیلی باید در این
لغت عمیق شوید.) بهخاطر مسائل هنرستان، غریب یک چیزهایی را تحمل میکرد، یک آدمهایی
را تحمل میکرد بدون اینکه به ایشان اعتقاد زیادی داشته باشد. این کار یک عده افراد
را عصبانی میکرد. بعد به خاطر اینکه از یک مرزهایی از پرنسیپ هایش نمیخواست عقب برود،
لاجرم دعواهایی راه میافتاد با بعضی از اساتید،که این دعواها دوباره عکسالعملهای
متشنجکنندهای را میتوانست در پی داشته باشد.
یک موقعی به پیشنهاد وزارت فرهنگ و هنر
آن موقع کمیسیونی در هنرستان عالی موسیقی تشکیل شد.این، یکی از موارد استثنایی بوده
که در زندگیام (یعنی همان زندگی هنری من در ایران) در این نوع کمیسیونها شرکت کردم.
من شاید عضو دو یا سه تا کمیسیون بودم. یکی همین کمیسیون بود که تشکیل شد و در آن،
آقای هوشنگ استوار ،آقای احمد پژمان و آقای مسعودیه هم بودند و آقای غریب هم بودند.
این افراد دور هم جمع شدند که برنامهریزی کنند برای هنرستان چون همیشه این تنش و تلاطم
وجود داشت که به خاطر مسائل ارکستر سمفونیک، هنرستان صدمه میخورد خیلی حاد بود برای
اینکه ارکستر سمفونیک هنرجوهای خوب را جذب میکرد، قبل از اینکه هنرجویان به پخته گی
برسند و بچهها به خاطر پول میرفتند و دیگر آموزش را جدی نمیگرفتند.به هر حال در
این جلسات یک عدة دیگر هم بودند. تندروی هایی خیلی جالب دیدیم از همه که بله، کار باید
این طوری باشد و غیره. فکر میکنم من و مسعودیه از همه کمتر حرف زدیم.چون مسعودیه حالش
را نداشت! فقط تماشا میکرد و من هم همینطور. منتها من به علت دیگری ساکت بودم.چون
میدانستم این کمیسیون مثل تمام کمیسیون هایی که در این مملکت تأسیس میشود هیچوقت
به نتیجه نمیرسد. من فقط به خواهش غریب در آن شرکت کرده بودم، ولی دوستان حرفهای خیلی
عجیب و غریب و انقلابی در آن جلسات میزدند. مثلاً میگفتند دست و پای ارکستر سمفونیک
را باید از اینجا قطع کرد و باید اصلاً خلع ید شوند و...! البته حرفهای مردم جذبکن
خیلی آسان گفته میشود. ولی در عمل چه؟
اما غریب میگفت«آقایان! این ایدههای شما اینگونه که شما فکر میکنید و شعار
میدهید نیست از راه دیگری شاید راحتتر و عملیتر است،ما با این شدت نمیتوانیم به
مقامات مملکت معترض باشیم». بعد از جلسه که میآمدیم بیرون آقایان میگفتند که این
غریب نمیگذارد که ما برنامه این مدرسه را اصلاح بکنیم و از این حرفها. تا روزی رسید
که ما رفتیم گزارش این کمیته را به وزیر فرهنگ و هنر بدهیم. وزیر فرهنگ و هنری که داماد
شاه بود و در هنر مملکت قدرت مطلقه داشت. همه رفتیم خدمت آقای پهلبد که این را اعلام
بکنیم. آقا شما ممکن است باور نکنید،در این جمله یک ذره غلوّ نیست. تنها کسی که با
جرئت و بدون سانسور و قاطع درمقابل مقام شامخ وزارت صحبت کرد، همان غریب بود و تمام
آقایانی که هارت و پورت میکردند ساکت و دست به سینه ایستادند.من یادم است که حتی به
غریب اعتراض کردند که با وزیر اینطوری صحبت نمیکنند! من آن روز برای اولینبار خیلی
علاقهمند شدم به غریب. دیدم که ایشان هر چه پشت سر وزیر میگفتند جلو روی وزیر شش
برابر و حادترش را گفت،ولی دیگر آقایان بیرون هر چه گفتند اینجا اصلاً یادشان رفت!
البته یک نفر دیگر هم که انصافاً قشنگ صحبت کرد، احمد پژمان بود که حالا صحبتهایش
یادم نیست ولی این امپرسیون اینقدر شدید بوده که در ذهنم مانده است.
ببینید، اگر ما بخواهیم به غریب انتقاد
بکنیم باید کاملاً دوستانه انتقاد کنیم. البته من هیچوقت به او این حرفها را نگفتم.
الان هم نمیدانم آیا صحیح است بگویم یا نه، افکار انقلابی و هنری غریب با پُست غیر
انقلابیاش نمیخواند و آن پُست، ریاست عالی هنرستان موسیقی بود.
شاید تنها راه
تحقق اهدافش این بوده، چون به هر حال به یک منصب اجرایی نیاز داشت، در کوچه و در خیابان
که نمیتوانست مدیر آموزش علمی موسیقی باشد .شاید ولی این دو تا در عمل با هم نمیخواند.
شما اگر نوشتههای غریب را خوانده باشید (که خواندهاید) نشان میدهد برخوردش با مسائل
نمیتواند برخورد رئیس یک کنسرواتوار باشد. این را من به عنوان ایراد نمیگویم، آنچه
دیدم، میگویم. الان هم این صحبتی است که من با منوچهر صهبایی پنج روز پیش داشتیم.
در حال حاضر، (البته من آن موقع هم به این موضوع واقف بودم، برای من جدید نیست) دوست
و دشمن بر این قول متفقاند که در این مملکت، تنها دورانی که یک کنسرواتواری کم و بیش
منسجم موسیقیدانهای خوبی را داده بیرون، همان سیزده سالی است که غریب رئیسش بود و این
افتخار کوچکی نیست و خیلی افتخار دارد به ویژه در این مملکت.
موسیقیدان هایی مثل فرمان بهبود،عباس دبیر دانش،قوام صدری،منوچهر صهبایی،و خیلی
ها از زیر دست غریب بیرون آمدند.
اصلاً تخصصش مدیریت آموزش علمی موسیقی بود و یک مدت کوتاهی آمد در فرهنگسرای هنر
کلاسهای محدودی گذاشت و در یک فرصت کوتاه بازدهی فوقالعاده داشت.کسی فکر نمیکرد
کیفیت کار تا این حد بالا باشد.واقعاً مدیر خیلی خوبی
بود.از شاگردهایش،آنها که در ایران ماندهاند، دارند بار سنگین موسیقی کلاسیک را میکشند
و آنها که در خارج هستند فعالیتهای خیلی مفید و در سطح بالایی دارند.
- حسین سمیعیان
هم در همان دوران بوده است.
- بله، حسین سمیعیان
از جوانترین شرکتکنندگان در سمینارهای موسیقی نو بود و فلوت خیلی عالی می زد.
- یک قطعاتی از
شما هم اجرا کرده است.....
بله، همیشه خیلی لطف دارد. از روی این
فهرست میتوانید بشمارید و بروید جلو، اینها تمام فارغالتحصیلان آن دوره هستند و این
یک افتخار است که برای غریب میماند و خیلی هم مهم است ولی طبیعتاً شما یک کمی اگر
از نظر فلسفی بخواهید به وضوح مسائل نگاه کنید همیشه یک تناقضاتی بین موقعیت های اجتماعی
و ایدئولوزی پیش می اید.
- درست است، درواقع
خود من یک زمانی طی مطالعاتی درباره عملکرد مرحوم خالقی به این نکته واقف شدم. روحا...
خالقی موسیقی دان تحصیلکردهای بوده و همیشه واقعاً منتقد و معترض به سیاستهای دولت،در
عین حال همیشه تا جایی که حوصلهاش را داشته بالاترین پستهای دولتی را برای حراست موسیقی
ملی گرفته و هر چه هم موسیقی دان خوب در آن رشته میبینید مال همان دوران کوتاه ریاست
استاد خالقی بوده است.فکر میکنم که اینها یک روشنفکرانی با حس مسئولیت ملیگرایانه
بودند که دیدند برای پیشرفت موسیقی راه دیگری نیست مگر اینکه خودشان بیایند در همان
مناصب دولتی کار را دست بگیرند.
- من حرف شما را
کاملاً تأیید میکنم چون دارم میگویم که اگر غریب در هنرستان نبود منوچهر صهبایی هم
نداشتیم، اینها همه به هم مرتبط است.غیر از همه این مطالب یک ارتباط خصوصی و دوستانه
بین من و اصلانیان و غریب بود که همه شب در آن کافیشاپ که شما دیدهاید،برقرار میشد،
یعنی واقعاً با مرگ این دو، یک قسمت قشنگی از زندگی خودم را از دست دادم.برخورد غریب
با قطعة «جشن» من بسیار عاطفی و احساسی شدید بود. بهطوریکه همان روز که قطعه جشن
مرا شنید یک شعر برایش گفت که به نظر من یکی از بهترین شعرهایش است. مطالب آن شب را
آقای شهرنازدار فکر میکنم داشته باشد.این را اگر بتوانید پیدا کنید پیشنهاد میکنم
که حتماً بخوانید.این یکی از بهترین خاطرههایی است که از غریب دارم آن شب است و ضمناً
بینهایت خوشحالم بگویم که در این مملکتی که خیلی بیتوجه به معاصرین خودش است،من در
بیش از یک کنسرت آقای غریب را تجلیل کردم و ضمناً نام یکی از قطعاتم را به نام یکی
از نوشتههای ایشان گذاشتم « باغ خدا» و اصلانیان را هم در سونات 2 تجلیل کردم (سونات
2 پیانو و ارکستر به او تقدیم شده است) که در تالار وحدت هم اجرا شد.
- درباره دیدارهایتان
در این چایخانهای که سر خیابان نیلوفر هست به نام کافه کاکا.
- بله، بله، آنکه از کشفیات
آقای غریب بود! آنجا همدیگر را میدیدیم. دفعة ماقبل آخری هم که من دیدمش در همان کافه
بود که تعادلش را از دست داده و زمین خورده بود.ابرویش خونآلود بود.او را فرستادیم
به منزل بعد از آن هم که دیگر به کافه نیامد و بعد هم ناراحتی قلبش عود کرد و متأسفانه
از دست رفت.بعد از دوره بیمارستانش یکبار من همراه آقای فرخ صابری (آهنگساز) به دیدارش
رفتیم.
- آخرین بار شما
و آقای غریب را در کلیسا دیدم در مراسم سوگ آقای اصلانیان بودید.
- بله درست است.
ولی آنجا روحیهاش خیلی خوب بود. من اصلاً باور نمیکردم که اینقدر سریع بعد از آن
واقعه، آنطور شکسته شود. آن روز اگر شما یادتان باشد خیلی سرحال بود،حتی من به ایشان
گفتم بهتر است در این هوای گرم به منزل بروید،گفتند نه حالم خوب است. خیلی دوست داشت
به عنوان آدم توانا و استواری دیده شود.
واقعاً «خروس جنگی» باقی ماند.چند روز
پیش که با محسن شهرنازدار رفتیم سر خاکش دیدیم آن آرم خروس جنگی را روی سنگ مزارش گذاشته
اند. بعد از مرگش هم خروسجنگی بود.
مقام موسیقایی مرداد 1384